مروجان پلوراليسم ديني براي دفاع از فرضية خود به ادلة متعددي از جمله قرآن مجيد تمسك كردهاند. نويسنده با تدوين و جمع ادلة قرآني آنان در پنج عنوان: 1. اسلام مطلق تسليم، 2. تكثر اديان خواست خدا، 3. استعمال صراط مستقيم بهصورت نكره، 4.توحيد وعمل صالح ملاك هدايت، 5. تمجيد اهل كتاب، در قالب بيست آيه، به تحليل و نقد اين رهيافت ميپردازد.
پلوراليسم در لغت به معناي تكثر و تعدد است كه در اصطلاح دينپژوهي به تكثر اديان اطلاق ميشود كه دينپژوهان قرائتهاي مختلفي از آن عرضه داشتند مقصود از آن در اين مقاله اصطلاح معروف آن است، يعني وجود ادياني مختلف در عرض هم كه هر كدام آيين حق و صراط مستقيماند.
طرفداران پلوراليسم ديني براي اثبات مدعاي خود به دلايل مختلف عقلي و نقلي تمسك كردهاند كه يكي از آنها آيات قرآن مجيد - به زعم خودشان - ميباشد كه در اين مقال به تحليل و نقد پنج دليل آنها ميپردازيم.
گوهر و لب نظريهي پلوراليسم بر اين نكته استوار است كه حقيقت دين و اسلام كه خداوند آن را از آدمي ميخواهد عدالت، تسليم و سر تعظيم فرود آوردن بر آستان قدسي حضرت حق است. اما اين كه آن در قالب آيين خاص مانند يهود يا مسيح يا اسلام تحقق پيدا كند، تأثيري در ماهيت آن نميگذارد.
پلوراليستها بر اين باورند كه از منظر قرآن، اسلام معناي عام يعني تسليم مطلق به خدا را دارد كه شامل تمامي اديان خصوصاً اديان اهل كتاب ميشود. رهآورد آن اين است كه مسلماني نيز اختصاص به امت اسلام ندارد و شامل پيروان اديان ديگر ميشود. پلوراليستها به آيات ذيل استشهاد كردهاند:
1. حضرت ابراهيم از خداوند براي امت و نسل خويش درخواست اسلام حقيقي و امت مسلمانبودن را ميكند:
"رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً". (بقره(2): 128)
2. حضرت موسي نيز قوم خود را "مسلمين" ميخواند: "وَقَالَ مُوسَي يَاقَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُسْلِمِينَ". (يونس: 84)
برخي از معاصران در دهههاي گذشته به آيات فوق استشهاد كردهاند (بازرگان، 52:1350، سروش، 1375: 336 ؛ خرمشاهي، 1372: 542)
"إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ"، (آل عمران (3): 19)
برخي اسلام را در آيهي فوق مانند آيهي پيشين به مطلق تسليم تفسير كرده و كوشيدند از آن حقانيت اديان متعدد را استنتاج كنند.
در ارزيابي دليل نخست پلوراليستها نكات ذيل در خور تأمل است.
1. انحصارگري در تفسير اسلام: در اين كه اسلام در لغت به معناي تسليم و خضوع است، ترديدي وجود ندارد. لكن نكتهي اساسي توجه به معناي استعمالي آن در قرآن مجيد است. با تأمل در مجموعه آياتي كه در آنها واژگان اسلام و همخانوادههاي آن به كار رفته است(318)، ميتوان سه معناي ذيل را استنتاج كرد.
الف. معناي تكويني: اولين معناي اسلام در قرآن، تسليم به معناي انقياد و تأثر جبري و تكويني موجودات از امر الهي است. مانند آيهي ذيل:
"وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ" (آل عمران(3): 83)
تسليم و اسلام تمامي اهل آسمانها و زمين به معناي انقياد و فرمانبرداري تكويني آنان از امر الهي است. و گواه آن قيد "كرهاً" است. چرا كه تسليم اجباري و از روي كراهت با معناي خضوع ناسازگار است.
ب. تسليم و خضوع در برابر خدا: در آيات متعدد مقصود از اسلام و همخانوادههاي آن، همان تسليم و خضوع در برابر خداوند است كه گوهر اديان الهي را تشكيل ميدهد. پيامبران پيش از حضرت محمد(ص) اسلامي را كه در لسان خود به كار ميبردند، نوعاً معناي خضوع و تسليم در برابر آفريدگار هستي است.
ج. آيين خاص اسلام: در برخي از آيات مقصود از اسلام نه مطلق اديان آسماني و تسليم در برابر خدا، بلكه مراد شريعت خاص حضرت محمد(ص) است. مانند:
"وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً") (مائده(5): 3)
آيهي فوق كه در جريان عيد غدير خم و معرفي جانشيني پيغمبر(ص) نازل شده است. از آيين حضرت محمد(ص) به "دين اسلام" تعبير ميكند.
"قُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا" (آل عمران (3):20).
آيهي مزبور خطاب به يهوديان و مسيحيان - كه به اعتراف پلوراليستها داراي اسلام واقعياند - و مشركان ميفرمايد كه اسلام آوريد تا درهاي هدايت به سوي شما بازگردد. روشن است كه اسلام در آيه، صرف تسليم به خدا نيست. چرا كه آنان به زعم خود و پلوراليستها واجد تسليماند. بلكه مقصود پذيرفتن آيين اسلام است. و دهها آيه ديگر كه در آنها اسلام در شريعت اسلام استعمال شده است.
تكثر و اختلاف معاني اسلام در قرآن ما را به اين نكته رهنمون ميكند كه در تفسير آن مطابق اصول و قواعد زباني و تفسيري، نبايد انحصارگرا بود و در همه موارد، اسلام را در معناي مطلق تسليم يا آيين خاص تفسير و استعمال كرد. بلكه ميبايست تفسير آن را با مداقه در معنا و صدر و ذيل آيه و شواهد ديگر به دست آورد.
لكن متأسفانه نكته و اصل فوق ناديده انگاشته شده و طرفداران پلوراليسم در تفسير آيات رو به انحصار آوردند. و تنها به يك بخش آيه يا خود آيه بسنده كرده و بدون ملاحظه آيات و قراين ديگر به معناي لغوي آن دست زدند كه در نكات بعد به پردازش آن ميپردازيم.
2. سازگاري اسلام امتهاي پيشين با وحدت صراط مستقيم: اين كه قرآن امتهاي پيامبران پيش از اسلام را مكرر مسلم و مسلمان ميخواند، اين به اعتبار حق انگاشتن اديان پيشين در وعاء خود است. به اين معنا كه گوهر دين كه همان تسليم و خضوع در برابر خداست، اين دُرّ گرانبها در قلبهاي امتهاي پيشين با تصديق پيامبران آسماني زمان خود، جاي گرفته است. و دين از اين منظر حقيقت واحده به شمار ميآيد (طباطبائي، بيتا: ج3، ص 121).
بنابراين در نامگذاري امتهاي پيشين به اسلام از سوي قرآن ترديدي وجود ندارد. لكن نكته مهم بقا و استمرار حقانيت آنان با ظهور آيين اسلام است، آياتي كه مرحوم بازرگان به آنها استناد كرده است، مثبت مدعا نيست. علاوه بر آن آيات متعدد ديگر خلاف آن را اثبات ميكنند.
اما اين كه قرآن كريم باز بعد از ظهور اسلام اهل كتاب را تمجيد و آنان را به حقانيت توصيف ميكند، تحليل آن در صفحات آينده خواهد آمد.
3. عدم توجه به آيات قبل: مدعاي فوق يعني حصر اسلام در آيه "إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الاسْلاَمُ" به آيين حضرت محمد(ص) با نيمنگاهي آيات پيشين آن واضح ميشود.
در آيات قبل سخن از اخذ ميثاق خداوند از امتهاي پيشين مبني بر تبعيت از پيامبران پسين از جمله حضرت محمد(ص) رفته است. و در آنها اهل كتاب به دليل عدم پذيرفتن نبوت حضرت محمد(ص) به شدت توبيخ شده و به فاسق توصيف ميشوند. ادامه آيات، آيه مورد بحث است. كه با توجه به انسجام ناسازگاري آنها، تعين "الاسلام" در شريعت پيامبر(ص) ضروري است. چرا كه در صورتي كه اسلام در آيه عام و شامل اديان ديگر شود، با آيات پيشين تناقض پيدا خواهد كرد "تعالي اللَّه عن ذلك علوا كبيراً".
4. عدم توجه به آيات بعد: پلوراليستها در اين آيه با برگزيدن قسمتي از يك آيه و حذف بعد آن و همچنين ناديده انگاشتن آيات بعد در حقيقت دست به تحريف كلام الهي زدند. براي اين كه آيات پسين، مانند آيات پيشين آيهي قبل، به توبيخ اهل كتاب ميپردازد و خاطر نشان ميسازد كه اختلاف و عدم انقياد آنان به اسلام، بعد از علم و از روي ظلم و عداوت است. و از اينرو قرآن آنان را كافر به آيات الهي و مستحق جزا ميداند و تأكيد ميكند كه يگانه صراط هدايت آنها منحصر به پذيرفتن شريعت اسلام است.
به ديگر سخن، هر چند صدر آيه به تنهايي ميتواند مطلق و شامل مطلق اسلام باشد، اما مضامين آيات بعدي، مخصوصاً تكرار واژهي اسلام به شكل "فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا"، مفسر و مقيد صدر آيه ميشود. و در صدد بيان اين نكته ظريف است كه دين كه تسليم مطلق است، در هر عصري تجلي و ظهور خاصي دارد. و نمود خاص آن در عصر حضرت محمد(ص)، ايمان و تسليم به شريعت آن حضرت است.
دومين مستند قرآني تكثرگرايان، نسبت دادن تكثر اديان و صراطها به خواست و ارادهي خداوند است، به اين معني كه چون انسانها داراي طبايع مختلف و در مناطق و زمانهاي مختلفي زندگي ميكنند، راههاي ارتباط آنها با خداوند نيز مختلف خواهد بود. بر اين اساس است كه خداوند به سوي انسانها پيامبران و اديان متعددي فرستاده است. (سروش، 1377: ص 18؛ خرمشاهي، 1372: ص546, بينا، هفت آسمان، سال اول، شماره 1، ص 7) آياتي كه براي تأييد و اثبات اين نظريه مورد استناد واقع ميشود، عبارت از:
1. لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكِن لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ (مائده(5):48)
2. وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكِن يُدْخِلُ مَن يَشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ( شوري (8: (42).
3. وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ (هود(11): 118 و119).
4.وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ (بقره (2): 1480).
اشكال عمده در استناد تكثرگرايي به اديان فوق عدم توجه به مضامين و آيات پيشين و پسين است كه اينك به صورت كلي نكاتي را متذكر ميشويم و نقد تفصيلي آيات به مجال ديگر واگذار ميشود.
1. مشية قدرت: مقصود از آيه اين است كه قرآن ميفرمايد كه اگر خدا ميخواست اين قدرت را داشت كه با اكراه و قدرت مطلقه خود تمامي انسانها را بر دين حق ملزم و منقاد كند، اما مشيت خداوند بر ايمان اجباري مردم تعلق نگرفته است، بلكه مشيت و خواست الهي آزاد گذاشتن مردم در انتخاب دين حق است تا بدينسان با انتخاب دين حق استحقاق عبوديت و پاداش الهي را كسب كنند. البته اين اعطاي آزادي به معناي به رسميت شناختن اديان ديگر يا عدم مجازات متخلفان نيست. نظير استعمال فوق در آيات ديگر نيز يافت ميشود. مانند: وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ(نحل(9):16)؛ وَلَوْ شِئْنَا لَآتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا(سجده(13):32).
هدايت انسان هدف و غايت اصلي خداوند است. اما نميخواهد آن را با مشيت قدرت و اجبار به دست آورد. بلكه مشيت الهي بر هدايت اختياري تعلق گرفته است. در عين حال بر عاصيان وعده عذاب داده شده است.
اما استدلال مستدل كه آيه شريفه فوق دلالت ميكند كه اگر خداوند ميخواست مردم را امت واحد يعني بر يك دين حق قرار ميداد و اين قدرت را داشت، اما چون نكرد، پس معلوم ميشود كه تكثر اديان خواست الهي است، در تحليل آن بايد گفت كه مقصود از "شاءاللَّه" مانند شاء در آيات اشاره شده، شاء و قصد تكويني و اجباري است نه تشريعي، به اين معني كه خداوند نميخواهد با اكراه مردم را به سوي دين واحد حق سوق دهد، اما اين كه كدام يك از اديان موجود دين حق است، اين آيه در مقام بيان آن نيست، و آن را بايد از آيات ديگر يافت.
تفسير فوق را شيخ طبرسي به قتاده و حسن نسبت ميدهد (طبرسي، بيتا: ج2، ص 203).
2. تكثر شرايع و نسخ آن: ابن عباس از مفسران صدر اسلام تفسير ديگري ارائه ميدهد. وي معتقد است كه مقصود آيه اين است كه اگر خداوند ميخواست مردم را بر محور يك دين حق در پرتو پيامبران الهي جمع ميكرد و دين و شريعت از آدم تا خاتم يكي بيش نبود و از تبدل و نسخ شريعت خبري نبود. اما خداوند چنين نكرد، بلكه اديان و شرايع متكثري فرستاد و در شرايع پيشين تبدل انجام گرفته و توسط آيين خاتم منسوخ شدهاند (طبرسي، همان).
علامهي طباطبايي با تعليل بيشتر از اين تفسير جانبداري كرده است. وي معتقد است كه مقصود از "امة واحدة" در آيهي شريفه وحدت و يكنواختي در استعدادها و بسترهاي پذيرش شرايع در آدميان است، به اين معني كه قرآن ميفرمايد كه اگر خداوند ميخواست ميتوانست زمينهها و استعدادهاي آدمي را يكدست و يكنواخت ميآفريد تا آنها از ابتدا تا نهايت تنها قابليت و شايستگي يك شريعت را داشتند، و در اين فرض سخن از تكثر و تكامل شريعت به ميان نميآمد، اما خداوند چنين نكرد بلكه بستري فراهم آورد تا انسان رو به رشد و تكامل نهد و اين با صرف اختلاف در مناطق جغرافيايي يا زباني و رنگي ميسر نميشود، بلكه راه و رمز آن اختلاف به حسب گذشت زمان و بالندگي استعدادهاي آدمي در پذيرش شريعت كامل است، تا بدينسان انسان قدم به عرصه امتحان بزرگ الهي بگذارد (طباطبائي، بيتا: ج5، ص 252).
بنابراين از منظر علامه آيهي شريفه در مقام بيان و توضيح علت و راز اختلاف و تكثر شرايع پيشين است، به ديگر سخن آيهي مزبور و آيات ديگر در مقام اخبار از تكثر شرايع و تبيين اختلاف آن است، اما اين كه آيات مورد بحث علاوه بر آن، اعتبار و حقانيت شرايع پيشين را به زمان حاضر نيز جري و به اصطلاح استصحاب ميكنند، از ظاهر آيات بر نميآيد.
3. ناديده انگاشتن آيات قبل: لازم به يادآوري است كه پلوراليستها در مستندات خود نوعاً به قسمتي از آيه، استناد كرده و آيات پيشين و پسين يا اصلاً خود آيهي مورد بحث را به صورت كامل ناديده انگاشتند. لكن تأمل در آيات قبل، ضعف و سستي استدلال آنان را نشان ميدهد.
در آيات قبل خداوند به رسول خود دربارهي عدم ايمان اهل كتاب دلداري و تسلي ميدهد.
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا. در همين آيه، قرآن كتاب مهيمن و حاكم بر كتب پيشين وصف شده وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ.
معناي "مهيمن" - چنان كه اهل لغت و تفسير ذكر كردهاند - عبارت از سلطه، حاكميت، مراقبت و انواع تصرف است. بنابراين قرآن داراي سلطه و حاكميت بر امثال تورات و انجيل است و همان طوري كه علامه طباطبايي ذكر كردهاند، هيمنت قرآن، بر كتاب مقدس، با حفظ اصول ثابت و فطري آن و تغيير و نسخ آموزههاي فرعي آن تحقق مييابد (طباطبايي، همان، ج 5، ص 348).
نكتهي ديگر اين كه ذكر وصف "مهيمن" بعد از وصف "مصدق" براي زدودن توهم تأييد كامل كتابهاي پيشين بدون هيچ تغيير و تحولي در آن توسط قرآن است كه احتمال داشت تكثرگرايان آن را دستاويز مدعاي خود قرار دهند.
آيهي مورد بحث "وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً" به همين نكته اشاره ميكند كه اگر خداوند ميخواست ميتوانست شرايع پيشين را منسوخ نميكرد، اما همه چيز از جمله نسخ و اين كه كدام كتاب آسماني "مهيمن" باشد، بهاراده الهي بستگي دارد.
در باور پلوراليستها قرآن سخن از "صراط مستقيم" به صورت مطلق و نكره ميگويد كه مقصود از كاربرد آن به صورت نكره و نه به صورت معرفه "الصراط المستقيم"، ابلاغ اين نكته است كه هر پيامبري براي خود و امتش يك "صراط مستقيم" دارد، و ما با كثرت پيامبران و يا لااقل پيامبران صاحب شريعت، نه با يك صراط مستقيم كه با صراطهاي مستقيم مواجه خواهيم بود. در اينجا به برخي از آيات مستند كثرتگرايان اشاره ميشود:
أ. إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (زخرف (43): 43).
پلوراليستها معتقدند كه آيه شريفه پيامبر اسلام را تنها بر گام داشتن او بر يك منهج و صراط مستقيم توصيف ميكند و از آن چنين بر ميآيد كه ما نه با يك "صراط مستقيم" خاص و معروف مانند، آيين اسلام، بلكه با صراطهاي مستقيم و حقي مواجه هستيم. دليل ادعا و استناد مزبور، مطلق و نكره ذكر كردن "صراط مستقيم" و عدم تقييد آن با "ال" معرفه و عهد است تا اختصاص آن به صراط مستقيم خاص و معلوم يعني شريعت حضرت محمد(ص)، استنتاج نگردد.
ب. إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (يس(36):3 و 4)
ج. يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً (فتح (48): 2)
دو آيه فوق مانند آيه پيشين خطاب به پيامبر اسلام است كه وجه استدلال آن نيز به عينه تكرار ميشود.
د. و هداه الي صراط مستقيم (نحل،(16): 21).
آيهي فوق ناظر به حضرت ابراهيم است كه خداوند ميفرمايد او را بر صراط مستقيم هدايت كرده است (سروش، 1377: ص 27).
دليل فوق يكي از ادلهي ضعيف كثرتگرايان است كه اينجا به بعضي از كاستيهاي آن اشاره ميشود:
1. عدم توجه به معناي صراط مستقيم: اشكال اساسي ديدگاه فوق عدم توجه به مفهوم صراط مستقيم در قرآن است. با نگاهي اجمالي به موارد استعمال آن در قرآن (حدود 32 مرتبه)، روشن ميشود كه مقصود از آن گوهر و حقيقت دين يعني تسليم به امر الهي است. چنانكه بعض آيات معرفت ربوبي همراه با تعبد و عبادت حق را "صراط مستقيم" معرفي ميكند "و ان اعبدوني و هذا صراط مستقيم" (يس،(36): 61)
إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ (آل عمران، (3): 51).
از اين رو در بعض آيات صراط به خود خداوند اضافه شده است. صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ (شوري (42):53). قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (اعراف، (7): 16).
در برخي ديگر آيات صراط مستقيم در معناي هدايت و مقابل ضلالت به كار رفته است.
مَن يَشَإِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَمَن يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (انعام، (6) 39).
بنابراين حقيقت صراط مستقيم همان عبوديت الهي و التزام به دين آسماني است، صراط مستقيم مانند نور است كه در پرتو آن انسان به قرب الهي ميرسد و همانطوري كه حقيقت نور واحد و بيش از يكي نيست، صراط مستقيم نيز يكي است. اما مانند نور از شدت و ضعف برخوردار است، منتهي صراط مستقيم الهي از زمان نخستين پيامبر با تطور زمان و استعداد پيامبران و امتها رو به تكامل نهاده است. رهيافت وحدت حقيقت صراط، عدم استعمال آن به صورت جمع است، برخلاف، شريعت، منهاج، سبل كه به صورت متعدد به صيغه جمع به كار رفتهاند. اما رهيافت مشكك و تطورپذيري صراط، استعمال آن در بيشتر موارد به صورت نكره است. به اين معني كه هر چند اصل صراط يكي است، اما صراط مستقيمي كه حضرت آدم مثلاً از آن سخن ميگويد و يا بر آن رهنمون شده است، غير از صراط مستقيمي است كه حضرت محمد(ص) آن را ارايه داده و خود بر آن استوار است. (طباطبايي، پيشين، ج 1، ص 316).
از مطالب گذشته روشن شد كه صراط مستقيم مانند حقيقت اسلام در هر عصري جلوه و مظهر خاصي دارد. مثلاً امت يهود تا زمان ظهور حضرت عيسي در صراط مستقيم گام برميداشتند و اما با ظهور آن حضرت، دوام استقامت صراط آنان بستگي به تسليم به شريعت عيسي دارد و در صورت عدم پذيرش آن حضرت، نه تنها آنان حظي از صراط مستقيم پيشين خود ندارند، بلكه سر از كفر در خواهند آورد، چنان كه حضرت عيسي امت يهود را به "صراط مستقيم" دعوت ميكند و حقيقت آن را اصل توحيد و عبادت خداوند ذكر ميكند.
إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إَلَي اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ (آل عمران (3): 51).
مداقه در آيهي شريفه ما را به نكات ظريف و اساسي حقيقت صراط مستقيم و اسلام رهنمون ميكند. آيه حقيقت صراط مستقيم را صرف توحيد نميداند. بلكه ركن دوم آن را عبادت و تبعيت از خدا ذكر ميكند و چون يهود به دليل عدم ايمان به عيسي، فاقد ركن دوم بودند، آيه آنان را خارج از مدار صراط مستقيم و كافر توصيف ميكند. در بخش دوم آيه حقيقت اسلام و مسلمان شدن را ايمان به كتاب آسماني و تبعيت از پيامبر عصر حاضر ياد ميكند.
نكتهي ديگر اين كه تعريف فوق از صراط مستقيم اختصاص به عصر حضرت عيسي و قوم يهود ندارد و با ظهور حضرت محمد(ص) هر كس به دين او نگرود، در حقيقت، خارج از صراط مستقيم و كافر خواهد بود. و پيشتر آياتي كه دلالت بر كافر بودن اهل كتاب ميكرد، گذشت.
2. جواب نقضي: نكتهي دوم اين كه اگر به فرض بپذيريم كه استعمال صراط مستقيم به صورت نكره دليل بر تكثر آن است بالضرورة استعمال آن با ال تعريف و عهد، دليل وحدت آن خواهد بود.
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّينَ (فاتحه، (1): 6).
در اين آيه علاوه بر معرفه ذكر شدن صراط مستقيم، با دو قيد ديگر نيز مقيد شده است كه مطابق بعض روايات آن دو قيد يهود و مسيحيت است، كه آن تصريح به خروج آنان از صراط مستقيم ميكند.
نكته ديگر اين كه آيات ديگر ميتواند مفسر و شارح صراط مستقيم باشد. از آن جمله ميتوان به معرفه ذكر كردن "الاسلام" در آيه "إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ" اشاره كرد كه توضيح آن گذشت.
3. خلط تنوين تنكير و تفخيم: نكته ظريف و ادبي ديگر اين كه تنوين "صراط" تنوين تنكير نيست تا با تمسك بدان تكثر صراط را استفاده كرد، بلكه تنوين آن تنوين تفخيم است مانند تنوين صراط در اين آيه "ان ربي علي صراط مستقيم "كه تنكير صراط در اين آيه به معناي تكثر صراط و اين كه خداوند بر يكي از راههاي مستقيم است؛ نيست. تنوين تفخيم براي بيان عظمت و شأن واژهاي بكار ميرود. (طباطبايي، همان: ج 5، ص 246).
4. خلط اسلام پيشين با اسلام محمدي: از مطالب گذشته ضعف و سستي تمسك پلوراليستها به آيات مورد بحث ظاهر شد و به دليل اينكه استعمال صراط مستقيم به صورت نكره در لسان پيامبران پيشين، خارج از بحث است، چرا كه محل بحث نه در تكثر صراط در عصر پيش از اسلام، بلكه بحث ناظر به عصر اسلام و بعد از آن است.
5. وجود قراين ديگر: نكته ديگر اين كه مقصود از آياتي كه پيامبر اسلام را به صورت نكره بر صراط مستقيم ميداند، مقصود از آن آيين مقدس اسلام است و دليل و شاهد آن، علاوه بر آيات ديگر، ماقبل و مابعد آيه سوم سوره "يس" است كه در آن ابتدا خداوند به قرآن قسم ياد ميكند. پس قرآن كتاب حضرت محمد(ص) است، قرآني كه همهي مردم اعم از اهل كتاب و..... را دعوت به اسلام كرده، و تصريح به كفر اهل كتاب ميكند و خود را كتاب "مهيمن" وصف ميكند. ادامه آيه، به توبيخ و مذمت منكران اسلام ميپردازد و بر آنان وعده عذاب ميدهد، چرا كه آنان با وجود علم به حقانيت اسلام از آن رو برتافتند.
علاوه بر آيات خود صاحب شريعت و رهرو صراط مستقيم يعني پيامبر اسلام در روايات متعدد به انحصار صراط مستقيم تصريح كرده است. اينجا ما به يك نمونه بسنده ميكنيم.
ابن مسعود از پيامبر(ص) نقل ميكند كه آن حضرت يك خط راست و مستقيم كشيد و فرمود: "هذا سبيل الرشد". سپس يك خط از جهت راست و يك خط از جهت چپ آن رسم كرد و فرمود: "اينها سبل و راههاي كجي است كه بر سر آن شيطاني است كه بدان دعوت ميكند". حضرت آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: "وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً".(انعام (6): 153) (فخر رازي، بيتا: ج14، ص3) . آيا ميتوان با توجه به ماقبل و مابعد آيهي يس و تفسير خود پيامبر از صراط مستقيم، به صرف تنكير، آن را به صراطهاي مستقيم حمل و تفسير كرد؟!
چهارمين مستند قرآني كثرتگرايان، تمسك به اطلاق آياتي است كه در آنها ملاك هدايت و رستگاري تنها به سه اصل كلي يعني ايمان به خدا و معاد و عمل صالح بسنده شده است و قيود ديگر از قبيل تدين به دين خاص مانند اسلام اصلاً مورد توجه و اعتبار قرار نگرفته است، و بديهي است در صورت لزوم و اعتبار آن، آيات ميبايست بدان اشاره ميكرد و گرنه اغراء به جهل لازم ميآيد كه آن از سوي آفريدگار عالم و حكيم محال است. بنابراين در صورت دارا بودن پيروان اديان مختلف سه آموزهي فوق را، از اهل هدايت و رستگاري به شمار خواهند رفت. برخي از اين شبهه براي اثبات پلوراليسم استفاده كردهاند. (خرمشاهي، 1372، ص 549، همان، بينات: شماره 17، ص 176، بينا، هفت آسمان، شماره1، ص 8).
در اينجا به نقد و تحليل مستندات قرآني ديدگاه اشاره ميكنيم:
1. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَاري وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْوَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (بقره (2): 62).
سدر تحليل آيه مزبور, تأمل در نقاط ذيل سستي مدعاي كثرتگرايان را روشن ميكند:
1. توجه به شأن نزول (تأييد ايمان پيش از اسلام): پيشتر گفته شد كه براي به دست آوردن معنا و مفهوم گزارهاي توجه و اعتبار اصولي مانند زمان و مخاطب و انگيزهي صاحب سخن ضروري است كه متأسفانه پلوراليستها در تفسير آيات مزبور بدانها توجهي نداشته و صرفاً به ترجمهي لغوي و لفظي آيه, آن هم به صورت بريده و ناقص اهتمام ورزيدهاند.
در آيه مزبور توجه به شأن نزول آن ميتواند معنا و مفهوم اصلي آن را براي ما روشن كند، در شأن نزول آيه نقل شده است كه سلمان فارسي كه ابتدا زرتشتي مذهب بود، به همراه پسر حاكم توسط يك راهب مسيحي به كيش مسيحيت رو آورد. راهب مسيحي صفات و خصوصيات پيامبر اسلام را كه بعداً ظهور خواهد كرد به سلمان يادآور شد. سلمان بعدها با شنيدن ظهور پيغمبري در مكه - كه يكي از خصوصيات پيغمبر موعود بود - براي تحقيق به سوي آن ديار شتافت و با انطباق خصوصيات راهب مسيحي بر پيغمبر اسلام، اسلام آورد. و از حضرت محمد(ص) دربارهي وضع مرشد خود يعني راهب مسيحي كه فوت كرده، سئوال كرد. بعض اصحاب گفتند كه آنها كافرند. آيهي فوق نازل شد.
بنابراين آيه ناظر به ايمان اهل كتاب است كه پيش از اسلام داراي سه ركن ايمان بوده و فوت كردند. پس آيه ارتباطي به بقاء حقانيت اديان ديگر ندارد. برخي از مفسران مانند:(آلوسي,1405 ق: ج 1، ص9) و( سيد قطب ,1319 ق: ج 1، ص 96) چنين تفسيري از آيه عرضه داشتهاند و فخر رازي تفسير فوق را به ابنعباس نسبت ميدهد (رازي، بي تا: ج 3، ص 54).
2. رفع توهم نجاتبخشي عناوين: دومين تحليل از آيه اين است كه آيهي شريفه در مقام دفع اين توهم است كه ملاك هدايت و ورود به بهشت، تنها عنوان و ناميدن به دين الهي مانند يهوديت و مسيحيت است، چنان كه يهود و مسيحيان بر آن توهم بودند(بقره (2): 135). - بلكه ملاك هدايت و تقرب به قرب الهي سه اصل مزبور است. اما اين كه آن سه اصل كلي چگونه و يا در چه دين و شريعتي تحقق مييابد، آيه ناظر بدان نيست. به ديگر سخن، آيه در مقام بيان و تبيين سه اصل كلي قرب الهي و نجات است. اما اين كه خصوصيات و مقتضيات ايمان به خدا و عمل صالح چيست؟ آيا ايمان به خدا موجب تصديق تمام پيامبران الهي از جمله حضرت محمد(ص) ميشود يا نه؟ آيه شريفه پردازش نكات ريز آن را در اينجا مسكوت گذاشته و به آيات ديگر حواله داده است.
علامه طباطبايي طرفدار تفسير فوق است و براي تأييد مدعاي خويش، يعني اين كه مراد از مؤمنان و يهوديان و نصاري و صابئان در صدر آيه تنها عناوين فوق نيست، اين نكته را متذكر ميشود، در صله "من آمن باللَّه"، ضمير "منهم" - كه راجع به موصول در صدر آيه باشد - حذف شده است تا فرق اين دو اهل ايمان، روشن گردد (طباطبائي، بيتا: ج 1، ص 193 و ج 6، ص 67).
3. تفسير معني ايمان به خدا: برخي معتقدند كه ملاك هدايت و رستگاري همان سه عامل مزبور از جمله ايمان به خدا است. و اهل كتاب نيز اگر مؤمن به خدا باشند، جز رستگاران خواهند بود. لكن تمام حرفها و حديثها در تحقق ايمان واقعي آنها به خداست، چرا كه ايمان واقعي يعني تسليم شدن در برابر پيام و امر الهي و همچنين كتاب مقدس خود، و چون تورات و انجيل ظهور پيامبر اسلام را پيشبيني كرده و از پيروان خود خواسته است كه به آيين آن حضرت درآيند، در صورت تحقق و جامهي عمل پوشاندن چنين درخواستي، اهل كتاب مؤمن واقعي خواهند بود و گرنه نميتوان ادعا كرد كه آنان با وجود سرپيچي از فرمان الهي، باز مؤمن به خداوند هستند. شاهد و دليل عدم ايمان واقعي آنان، آيات متعدد است كه اهل كتاب را تكفير كرده است. به عنوان مثال آيهي ذيل كساني را كه قايل به نبوت بعضي پيامبران و منكر بعض ديگر مانند پيامبر اسلام شدند، "كافر حقيقي" توصيف كرده و خبر از مهياشدن "عذاب مهين" براي چنين اشخاصي ميدهند.
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَسَبِيلاً أُوْلئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً(نسا(4):150و151).
بنابراين مطابق اين ديدگاه معناي ايمان به خدا معناي عام دارد كه دربردارندهي ايمان به پيامبران الهي از جمله پيامبر اسلام نيز است. تفسير فوق از سوي بيشتر مفسران مانند: (زمخشري, بي تا، ج 1، ص 146) و مراغي (مراغي، 1373، ج 1، ص 34) و شوكاني (1349 ق، ج 1، ص 78) پذيرفته شده است.
4. تفسير معناي عمل صالح: برخي ديگر معتقدند كه معيار سوم براي رستگاري يعني "عمل صالح" معناي خاص ديني و نه عرفي دارد، به اين بيان كه آنچه موجب فلاح و نجات انسان ميشود آن عمل نيكي است كه مورد رضا و تأييد خداوند بوده باشد.
بر اين اساس پيروان شرايع مختلف بايد علاوه بر ايمان به خدا و معاد، داراي عمل صالح نيز باشند، لكن قرآن كريم عمل صالح را چنان تقييد و تعريف ميكند كه بايد مطابق با ميزان و ترازو دين و پيامبر همان عصر باشد و چون قرآن در موارد متعدد اهل كتاب را كافر ميخواند و اعمال كافران را تشبيه به سراب (نور (125): 39)، و تاريكي در دريا (نور (24): 40) و توده خاكستر در برابر طوفان (ابراهيم (14): 84) ميكند. پس نميتوان مدعي شد كه اعمال آنان صالح و در نتيجه از رهيافتهگان صراط مستقيم به شمار ميآيند.
بعضي از انديشوران معاصر(الميزان، ج 1، ذيل آيه) براي تأييد مدعاي خويش اضافه كردند كه شاهد آن عدم تكرار حرف "واو" در "من آمن" است و از آن فهميده ميشود كه ملاك سعادت سه اصل فوق (ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح) با قطع نظر از هر آيين و مرامي كه دارد و تحقق هر كدام مثلاً عمل صالح در هر عصري مشكل و نمود خاصي دارد. "عمل صالح" در عصر عيسي با تبعيت از آن حضرت و در عصر اسلام با تبعيت از حضرت محمد(ص) عينيت پيدا ميكند. با سرپيچي اهل كتاب از پذيرفتن اسلام، اصل سوم آنها مخدوش و مشمول "و عمل صالحاً" نخواهند بود تا بدينسان حقانيت آيين آنها از آيهي مزبور استنتاج گردد.
5. تفسير با آيات ديگر: وجوه و تفاسير گذشته به خوبي مقصود و معني آيه شريفه را روشن كرد، ولي تفسير مهم و اساسي كه جاي هيچ گونه ترديدي را باقي نميگذارد، تفسير آيه فوق توسط آيات ديگر است كه اشاره ميشود.
آيات مختلفي وجود دارد كه اهل كتاب را كافر ميخواند و آنها را به دليل كتمان ظهور اسلام و عدم گرويدن به آن، تهديد به عذاب اخروي و تصريح ميكند كه در صورت پذيرش اسلام آنان در صراط هدايت گام خواهند گذاشت. چنان كه چند آيه قبل از آيهي 68 مائده، قرآن را مهيمن وصف ميكند (آيهي 48)؛ دليل عدم پذيرش اسلام را توسط اهل كتاب، تبعيت آنان از هواي نفساني خود ميداند (آيهي 49)؛ و بالاخره شرط ورود آنان به بهشت و بخشيدن گناهانشان را گرويدن به اسلام ذكر ميكند (آيهي 65). و بنا به نقلي از ابنعباس آيهي فوق توسط آيهي "وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ" نسخ شده است. نگارنده احتمال ميدهد مقصود از نسخ، نه نسخ اصطلاحي كه بعض مفسران برداشت كردهاند، بلكه مراد همان تفسير و حكومت آيهي اخير بر آيه مورد بحث است و آيات ديگري كه مجال اشاره نيست.
آيا با اين همه تفاسير معتبر و موافق ظاهر ميتوان آيه را دليل بر تكثرگرايي تفسير كرد و بدينسان دست از آن همه تفاسير برداشت و از همه مهمتر در دام ناهمخواني آن با آيات ديگر افتاد؟!
2. بَلَي مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (بقره (2): 112).
ضعف استدلال كثرتگرايان به آيهي مزبور از مطالب گذشته روشن شد و اينجا به اختصار بسنده ميشود.
1. 2. رفع توهم نجاتبخشي عناوين: با توجه به آيهي قبل آن ، كه يهوديان و مسيحيان مدعي بودند، تنها خودشان به بهشت الهي وارد خواهند شد و دليل آن را فقط انتساب به يهوديت و مسيحيت ذكر ميكردند. آيه در صدد پاسخ آن برآمده است و معيار كلي برخورداري از اجر الهي را "اسلام حقيقي" و عمل صالح "و هو محسن" ذكر ميكند. علامه طباطبايي مانند آيهي پيشين چنين تفسيري را دارد (طباطبايي، همان: ج 1، ص 258).
2.2. تفسير اسلام: اين آيه ملاك رستگاري را تسليم در برابر خدا "مَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ" ذكر ميكند و در صفحات پيش روشن شد كه تسليم و اسلام حقيقي در هر عصر و زماني نمود و تجلي خاصي دارد كه مظهر آن در عصر رسالت اسلام، همان انقياد و سر تسليم فرود آوردن بر آستان مقدس آيين اسلام است.
3. 2. توجه به آيات قبل: آيات قبل آن، ما را به معنا و مقصود آيه راهنمايي ميكند. در آيات قبل تأكيد شده است كه اهل كتاب كافرند و اگر ايمان بياورند، به ثواب الهي خواهند رسيد(آيه 103 و 105). در آيات بعد اهل كتاب به دليل كتمان و انكار حقيقت اسلام مورد مذمت و توبيخ قرار گرفته است) (آيه 120). و دهها بل صدها آيات ديگر كه بهترين مفسر آيه فوق هستند.
3. قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً (آل عمران(3): 64).
در تحليل آيهي فوق به نكاتي اشاره ميشود.
1 .3. دعوت به حداقل: ادله و قراين مختلفي وجود دارد كه آيهي مزبور اهل كتاب را در اين آيه دعوت به حداقل اصول مشترك يعني توحيد ميكند. يكي از آن شواهد، توجه به شأن نزول آيه است.
در شأن نزول آن نقل شده است كه مسيحيان نجران در عصر رسالت با بهانههاي مختلف از پذيرفتن حقيقت اسلام سرباز ميزدند و با پيامبر اسلام در اين موضوع و موضوعات ديگر از جمله شخصيت حضرت عيسي به مجادله و محاجه ميپرداختند، كه جز عناد و پافشاري آنان بر مواضع خود رهآوردي نداشت. خداوند متعال در آيهي قبل آن، مسيحيان را دعوت به مباهله (درخواست عذاب الهي بر اعراض كنندگان از حق) ميكند. مسيحيان نخست دعوت مباهله را ميپذيرند. اما با مشاهده قراين و شواهد حقانيت اسلام و بازنده شدن خودشان در مباهله، حاضر به آن نشده و تن به "جزيه" و به نوعي پذيرفتن قيوميت حكومت اسلامي بر سرنوشت خودشان ميدهند. آيهي مورد بحث بعد از آن جريان يعني عدم پذيرفتن مباهله و تن دادن به جزيه نازل شد و تأكيد ميكند كه اي اهل كتاب شما كه از پذيرفتن حق ناب و كامل يعني اصل توحيد و نبوت حضرت محمد(ص) سر باز زديد، حداقل به اصل اول يعني توحيد وفادار باشيد و دين خودتان را به تحريف در آن مبتلا نكنيد.
دلالت آيه به توحيد به عنوان دعوت حداقل، دلالت شفاف و غير قابل جرحي است كه خود كثرتگرايان بدان اعتراف دارند: (خرمشاهي، 1372: ص 553)
3.2. توجه به آيات قبل و بعد: بر تفسير فوق آيات متعدد ديگر قرآن دلالت ميكند كه ما اينجا تنها به آيات قبل و بعد آيه مورد بحث اشاره ميكنيم تا روشن شود كه در تفسير آيه، ميبايست آيات پيش و پسين را نيز مورد توجه قرار داد.
در آيات قبل خداوند و عيسي، يهوديان را به دليل نپذيرفتن دين حق توبيخ و تكفير ميكنند. در آيات بعد، خداوند اهل كتاب صدر اسلام را به دليل انكار اسلام از روي علم و آگاهي به حقانيت اسلام و نيز كتمان و تلبيس حق و باطل از سوي آنان، تكفير كرده و به آنان وعده عذاب ميدهد.
روشن است در صورت تأييد كامل دين اهل كتاب در عرض اسلام، آيات فوق به كلي معنا و مفهوم خود را از دست خواهند داد.
3. 3. خلط پلوراليسم ديني و اجتماعي: آري آيهي شريفه يكي از آيات بلند و بسيار مهمي است كه مسلمانان را دعوت به ديالوگ و تفاهم با اهل كتاب ميكند. چنان كه آيات ديگر، مسلمانان را دعوت به نيكوكاري و احسان به آنان در صورت عدم قصد براندازي حكومت ديني و جنگ، ميكند (پلوراليسم اجتماعي يا تولرانس).
اما اين كه علاوه بر تفاهم و زندگي مسالمتآميز كه در پرتو اشتراك در اصل توحيد به دست آيد و به نوعي عرق ديني و الهي به خود ميگيرد، آيه دلالت بر حقانيت اديان ديگر در عرض اسلام دارد(پلوراليسم ديني)، نه تنها آيه دلالتي بر آن ندارد، بلكه با توجه به شأن نزول و آيات قبل و بعد آن، دلالتي بر خلاف آن يعني انحصار صراط مستقيم به اسلام دارد، كه اينجا بين پلوراليسم اجتماعي كه از آيه استفاده ميشود و پلوراليسم ديني خلط صورت گرفته است.
4. يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ (حجرات (49): 13).
از مطالب گذشته سستي بلكه عدم ارتباط استناد پلوراليسم به آيه "إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ" روشن شد كه به دو وجه آن اشاره ميشود:
1. 4. بيان يك دستور اخلاقي: آيه فوق بيان يك دستور اخلاقي و انساني براي مسلمانان است. چنان كه در شأن نزول آن اتفاق نظر وجود دارد كه در صدر اسلام مسلمانان بر بعضي ديگر به جهات مختلف مانند رنگ، ثروت، حريت در مقابل بردگي، تفاخر و مباهات ميكردند، پيامبر اسلام مسلمانان را از اين روحيهي غير انساني نهي ميكرد، آيه براي تأكيد و سفارش بيشتر نازل شد، روشن است كه آيه مطلقا ارتباطي به بحث اديان و تأييد حقانيت آنها ندارد.
اما خطاب آيه به صورت عموم "يَا أَيُّهَا النَّاسُ" به دليل كلي بودن اصل فوق يعني برابري انسانها در آفرينش و نكوهش از فخرفروشي است. علاوه بر آن كه تناسب خطاب "يَا أَيُّهَا النَّاسُ" با دليل يعني "مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَي" در عموم، بيشتر و روشن است.
2. 4.تفسير تقوي: آيه ملاك برتري را "تقوي" ذكر ميكند كه مرتبهي آن از اسلام و ايمان نيز بالاتر است. پيشتر گفته شد كه حقيقت اسلام و ايمان تسليم در برابر خدا و از جمله آخرين پيغمبر آسماني است، تقوي و متقي به مراتب از آن بالاتر است. خود قرآن در اول سورهي بقره، يكي از اوصاف متقين را ايمان به پيامبر اسلام و قرآن ذكر ميكند"يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ" (بقره (2): 162).
5. لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ ... أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (بقره (2): 177).
آيهي فوق نيز نميتواند مؤيد پلوراليسم باشد. براي اين كه اولاً آيه درباره اختلاف اهل كتاب و مسلمانان دربارهي قبله مسلمانان است كه اهل كتاب عبادت مسلمانان به قبله نخستين يعني بيتالمقدس را مورد ترديد و نقد قرار ميدادند. آيه براي پاسخ به آن نازل شد كه قبله به عنوان نماد و سمبل مطرح است و در حقيقت عبادت و برّ مدخليتي ندارد. و ثانياً آيه ملاك برّ را ايمان به همهي پيامبران (از آدم تا خاتم) ذكر ميكند كه آن در اهل كتاب يافت نميشود. لذا آيه از بحث كثرتانگاري اديان بيگانه است.
يكي ديگر از مستندات قرآني پلوراليستها تمسك به آياتي است كه ظاهر آنها به تمجيد و توصيف اهل كتاب پرداخته و احياناً آنان را مؤمنان واقعي و اهل عبادت و جنت و دور از عذاب الهي وصف كرده است. آيات گذشته - كه تحت عنوان ُتوحيد و عمل صالح، ملاك هدايت نقل شد - به دليل دارا بودن اهل كتاب دو ملاك فوق را به طور غير مستقيم شامل حال آنان ميشود، و در بعض آنها تصريح به خود اهل كتاب نيز شده بود. لكن آيات ديگري وجود دارد كه در آنها به خصوص ايمان و اهل بهشت و نجات از دوزخ اهل كتاب تصريح شده است كه از مجموع آنها بر ميآيد كه شريعت آنها نيز شريعت بر حق بوده و هست و گرنه ذكر چنين اوصافي بر آنان لغو خواهد بود.
1. لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ (آل عمران (3): 113و114).
2. وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خَاشِعِينَ لِلّهِ لاَ يَشْتَرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ ثَمَنَاً قَلِيلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَرَبِّهِمْ (آل عمران (3): 199).
3. وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ (مائده (5): 66).
4. لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَاري ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْقِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ و َمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ. (همان: 82) (خرمشاهي، 1372: ص 542، بينات، شماره 17، ص 174، دكتر بينا، هفت آسمان، شماره 1، ص 26) بر اين آيات استدلال نمودند.
آيات فوق از مستندات بسيار ضعيف كثرتگرايان به شمار ميآيد كه اشكال اساسي آن عدم توجه به مضامين آيات مزبور و همچنين چند آيه ما قبل و ما بعد آن است كه توجه به نكات و تفاسير ذيل ضعف آن را روشن ميكند:
1. مؤمنان اهل كتاب، منتظران و گرويدگان به اسلام: مطابق آيات متعدد قرآن و تورات و انجيل، اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) به ظهور پيغمبر اسلام بشارت داده شده بودند و آنان نيز به خصوصيات كلي آن آگاهي كامل داشتند. با ظهور حضرت محمد(ص) در مكه اهل كتاب خصوصاً عالمان آنها، علايم و ملاكهاي ديني خود را در مورد ظهور پيغمبر موعود منطبق بر آن حضرت يافتند. به تعبير قرآني آنان به نبوت پيغمبر اسلام مانند فرزندان خود، شناخت و معرفت كامل داشتند. لكن با وجود اين، اكثريت قريب به اتفاق اهل كتاب، خصوصاً يهوديان، به جاي تصديق و ايمان به اسلام، گزينهي مخالفت، عناد و چه بسا جنگ را برگزيدند. از اين رو آيات متعدد قرآن دربارهي آنها ميفرمايد: "َأَكْثَرَهُمُ الْفَاسِقُونَ"، "َأَكْثَرَهُمُ الظَّالِمُونَ" و "َأَكْثَرَهُمُ الْكَافِرُونَ". لكن در بين آنان انسانهاي پاك سرشت يافت ميشد كه بعد از شنيدن آيات قرآن و مشاهده معجزات اسلام و انطباق علايم پيغمبر موعود دين خود بر حضرت محمد(ص)، به آيين وي ايمان آورده و در شمار مؤمنان و انسانهاي خالص قرار گرفتند، به گونهاي كه جزو شب زندهداران و اهل حال و سجود شدند. رواياتي نيز به اين نكته دلالت ميكند (طباطبايي، همان: ج 6، ص 85).
ادعاي فوق را شأن نزولهايي كه مفسران صدراسلام مانند ابن عباس ذكر ميكند، كاملاً تأييد ميكند (طوسي، 1376 ق: ج 3، ص 56).
مفسران در شأن نزول آيات مزبور، در اين نكته اتفاق نظر دارند كه آيات فوق دربارهي اسلام آوردن بعض اهل كتاب مانند عبداللَّه بن سلام يا نجاشي حاكم حبشه و فرستادگان او، نازل شده است، آنجا كه ايمان آورندگان به اسلام از سوي همكيشان سابق خود متهم به كفر و شرارت شدند، اما قرآن ايمان آنان را تصديق ميكند و براي آنان وعده بهشت و اجر ميدهد. و از آنان به "امة مقتصدة"، "امة قائمة" و "منهمالمؤمنون" ياد ميكند.
علاوه بر شأن نزول - كه احتمال شبهه براي پلوراليست وجود داشت - خود آيات مزبور و ما قبل و ما بعد آن ادعاي فوق را اثبات ميكند كه اشاره ميشود.
در آيهي اول (آل عمران (3): 115 - 113)، دو آيهي پيش از آن، آيين اسلام را بهترين دين و امت، توصيف ميكند و خاطرنشان ميسازد كه اگر اهل كتاب ايمان ميآوردند، براي خودشان بهتر بود، لكن ايمان آورندگان آنان كماند: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ ...وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ.
آيهي دوم (آل عمران، 199)، تصريح ميكند كه اهل كتابي كه ايمان ميآورند، علاوه بر خدا، بر كتاب مسلمانان يعني قرآن مجيد نيز ايمان ميآورند(وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُم).
اما آيهي سوم (مائده، 66)، ظاهر آن - كه از حرف "لو" و دو فعل ماضي "أَقَامُوا" و "لَأَكَلُوا" استفاده ميشود - اخبار از گذشته است، يعني اگر چنين ميكردند، چنين ميشد. و در صورت شمول آن بر عصر اسلام، بايد گفت كه اقامه تورات و انجيل به معناي حفظ اصول و بر پايي احكام و آموزههاي كامل و غير منسوخ، آن است، نه حفظ و عمل به بعضي و ترك بعضي ديگر. از آنجا كه ظهور اسلام و اخذ ميثاق از پيامبران و كتب آسماني پيشين، مطابق قرآن از اركان و اصول مهم شرايع پيشين است، اقامة تورات و انجيل بدون توجه به آن، نه اقامه بلكه جرح تورات و انجيل است.
علاوه بر آن، آيات قبل آن نزول قرآن مجيد را موجب طغيان و كفر يهود ميداند و تأكيد ميكند كه بخشش گناهان اهل كتاب و ورود به بهشت، تنها از راه گرويدن به اسلام ميسور خواهد بود.
"وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ".
اما آيهي چهارم (مائده، آيهي 82 و 83) - كه پلوراليستها عمداً آيهي قبل و بعد آن را ناديده انگاشتند - مملو از ادله و شواهد بر مدعاست كه اشاره ميشود.
اول اين كه آيهي شريفه به نص آن در مقايسه دشمني يهود و مسيحيت با اسلام است، صدر آيه - كه مستدل آن را حذف كرده - يهود و مشركان را شديدترين دشمن مسلمانان ذكر ميكند، سپس مسيحيان را به مسلمانان در مودت و دوستي نزديك توصيف ميكند. آيهي شريفه در مقام علت يابي برآمده و تفاوت يهود و مسيحيت را در اين مقوله، وجود روحيهي تكبر در يهود و وجود روحيهي تواضع در عالمان و رهبران مذهبي مسيحيان اعلام ميكند. از اين رو استقبال مسيحيان صدر اسلام نسبت به يهوديان و مشركان، گرمتر بود ( طباطبايي، همان: ج6، ص80).
نكتهي جالب آيهي بعد است كه بعد از توصيف عالمان مسيحي به خضوع و عدم استكبار، آن را بستر مناسب براي پذيرفتن اسلام ذكر ميكند و ميفرمايد: "وقتي قسيسان كلام الهي را كه به حضرت محمد(ص) نازل شده، ميشنوند، به دليل تطبيق علايم پيغمبر موعود بر آن حضرت، (مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ) از شدت علاقه و پيدا كردن حق كه قرنها منتظر آن بودند، از چشمانشان اشك سرازير ميشود.
آيه خاطرنشان ميسازد كه آنان پيدا كردن گمشدهي خود را كتمان نميكنند، بلكه بالفور ميگويند:
ما به آن حضرت ايمان آورديم:( يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا). و از خدايشان ميخواهند كه نام آنان را در دفتر شاهدين و گواهي دهندگان به رسالت اسلام ثبت كند "فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ". آيات جداً دلنواز و صريح است. قسيسان به اين كلمات بسنده نكرده و به صورت تعجب ميگويند: چرا ما نبايد به خدا و آنچه از حق براي ما روشن شده است، ايمان نياوريم "وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ".
خداوند سپس ايمان آنان را تثبيت ميكند و كافران و مكذّبان اسلام را از "أَصْحَابُ الْجَحِيمِ" برميشمارد. توضيح بيشتر آيات و دلالت آن بر انحصار صراط مستقيم بر اسلام و عدم توهم پلوراليسم از آنها، توضيح واضحات خواهد بود.
2. اِخبار از گذشته: تفسير دومي كه از مؤمنان اهل كتاب وجود دارد و آن نيز مثبت كثرتگرايي نيست، بر اين نكته تأكيد دارد كه بعد از عصر حضرت موسي و عيسي بيشتر اهل كتاب در اصول عقايد ديني خود مبتلا به تحريف در مبادي دين از جمله وجود خداوند و صفات آن شدند، و قايل به پسرانگاري عزيز و عيسي براي خداوند شدند و در عرصهي عمل و تقوي نيز از راه اعتدال خارج شده و راه فسق را پيش گرفتند، مگر مؤمنان كمي كه در دين خود مبتلا به تحريف نشده و عمل صالح انجام ميدادند و از اين رو قرآن بيشتر اهل كتاب را "كافر"، "فاسق" و "ظالم" ميخواند و در وصف مؤمنان از كلمهي "مِنْهُمْ" يا "قَلِيلٌ" استفاده ميكند.
رواياتي نيز در اين مقوله وارد شده است، چنان كه حضرت علي(ص) با استناد به "مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ" ميفرمايد كه اهل كتاب بر هفتاد و دو فرقه منشعب شدند كه تنها يك فرقه آنها "أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ" اهل نجاتاند.
ثوري از مفسران قدما نيز مؤمنان اهل كتاب را بر مؤمنان واقعي موسي و عيسي در مشرق و مغرب زمين تفسير ميكند (رازي، بيتا، ج 8، ص 178).
بنابراين تفسير، آيههاي فوق ناظر به ايمان و كفر اهل كتاب در تاريخ متمادي اديان خود بوده است، اما درباره ايمان و كفر با ظهور اسلام آيات ديگري يا آيات بعد آن- كه گذشت- مرجع تفسير خواهند بود.
3. اهل كتاب و مسلمانان: تفسير سوم كه فخر رازي آن را نقل ميكند (رازي، همان، ص 188)، مدعي است كه مقصود از "أَهْلَ الْكِتَابِ"، تنها پيروان حضرت موسي و عيسي نيستند. بلكه عام و شامل مسلمانان نيز ميشود و آيه ميخواهد اين نكته را تبيين كند كه اهل كتاب (مسلمانان و سايران) در مسير هدايت يكي و مساوي نيستند، بلكه برخي مراتب عالي هدايت را مانند مسلمانان پيمودهاند، توضيح و تحليل اين تفسير در حوصله اين مقال نميگنجد.
4. اهل كتاب صالح و غير معاند: پيشتر گفته شد كه اقليت اهل كتاب جزء مؤمنان واقعي هستند كه در طول تاريخ يهوديت يا مسيحيت ايمان ناب خود را حفظ كرده و در شريعت خود استوار ماندند. تكليف اين اقليت كه پيش از ظهور اسلام بوده و فوت كردهاند، در اتصاف آنان به ايمان ترديدي نيست. و همين طور آناني كه با ظهور اسلام، و مشاهده حق بدان گرويدهاند.
اما سئوال در ايمان و اقليت اهل كتابي است كه پيش از ظهور اسلام جز مؤمنان حقيقي (در اعتقاد و عمل) بودند، لكن به دليل عدم رسيدن پيام اسلام و يا عدم شناخت حقانيت آن به علل مختلف، در شريعت خود به صورت سابق مانده و اسلام نياوردند و مبتلا به عناد و استكبار نيز نشدهاند.
به نظر ميرسد آيات قرآن ايمان آنان را ميپذيرد و آنان را صالحان ميداند كه در آخرت از پاداش الهي برخوردار خواهند بود.
در بعض روايات بر وجود چنين اشخاصي از اهل كتاب در صدر اسلام كه در شمار معاندان نبودند، اشاراتي شده است.(طباطبايي، همان: ج1، ص216) و اين طور مينمايد كه آنان در طول قرنها نيز خواهند بود.
اينجا به اين نكته بسنده ميشود كه ادله اتمام حجت و بيان مطابق فرض، بر آنان تمام نشده و آنان آفتاب نورانيت اسلام را نديدند تا از آن روي برتابند و در شمار "كافران" قرار گيرند، بلكه آنان انسانهاي صالح و معتقد بر شريعت خود هستند كه حداكثر ميتوان آنان را از شمار "مستضعفان" و "مُرْجَوْ عِندَ اللَّهِ" قرار داد (مطهري، بيتا: و مجموعه آثار، ج 3، ص 427 و 439).
نكتهي ظريف و بسيار مهمي كه از نگاه پلوراليستها نهان مانده، خلط ايمان و خلوص شخصي اهل كتاب با حق انگاري شريعت آنان است، بارها گفته شده كه صراط مستقيم و دين حق الهي در عصر حاضر، تنها آيين مقدس اسلام است. اما از آن برنميآيد كه ديگران از جمله اهل كتاب مطلقا فاقد ايمان و اعتقادات و اعمال صالح هستند. بلكه اصل نسخ مثبت اين نكته است كه شرايع پيشين منسوخ شدهاند و پيروان آنها بايد روي به اسلام آورند. اما در صورت جهل به آن -جاهل قاصر نه مقصر- اعمال صالح آنان باطل و فاني نخواهد شد. بلكه پيش خداي كريم مأجور خواهندبود (دقت شود).
به نظر ميرسد دغدغهي فوق و خلط آن دو يكي از انگيزههاي اساسي اقبال به پلوراليسم و تفسير آيات گذشته بر مسلك كثرتگرايي است، كه تفكيك آن دو گره مشكل را خواهد گشود (سروش، 1377: ص 51؛ خرمشاهي، بينات، شماره 17، ص 176).
1.آلوسي، سيد محمود، تفسير روح المعاني، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1405 ق.
2.بازرگان، مهدي، دين و تمدن، تهران، انتشارات بعثت، 1350.
3.بينا مطلق، محمود، مصاحبه، هفت آسمان، سال اول، شماره 1.
4.خرمشاهي، بهاء الدين، قرآن پژوهي، تهران، مركز نشر فرهنگي مشرق، 1372.
5.رازي، فخر، تفسير كبير، تهران، دارالكتب العلميه, بي تا.
6.زمخشري، شيخ محمد بن عمر، الكشاف، بيروت، دارالكتاب المغرب, بي تا.
7.سروش، عبدالكريم، صراطهاي مستقيم، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط 1377.
8.سروش، عبدالكريم، فربهتر از ايدئولوژي، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط، 1375.
9.شوكاني، امام، تفسير فتح القدير، مصر، مطبعة مصطفي البابي، 1349 ق.
10.طباطبائي، سيدمحمدحسين، الميزان، قم، انتشارات اسلامي، بيتا.
11.طوسي ، تفسير التبيان، نجف، المطبعة العلميه، 1376 ق.
12.قطب سيد، في ضلال القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1319 ق.
13.مراغي، احمد مصطفي، تفسير المراغي، مصر، شركتة مكتبة مصطفي البابي و المجلس، 1373ق.
14.مطهري، مرتضي، عدل الاهي، قم، انتشارات اسلامي، بيتا.
● منبع: فصل نامه - قبسات - شماره 37